گاهان، خبرنامه مركز حفظ و پژوهش موسيقي ايراني
 

 
گاهان خبرنامه داخلي مركز حفظ و پژوهش موسيقي ايراني است. گاهان را از آن خود بدانيد و ما را از فعاليت هايتان باخبر سازيد. گاهان با اشتياق فراوان از مقالات و مطالب اعضاء محترم مركز و نيز استادان گرامي استقبال مي كند. اميدواريم به ياري شما در آينده فعاليت هايتان را بيش از اين منعكس كنيم
 
 
   
 
Saturday, January 24, 2004
 
 انجمنی حقيقی در محيطی مجازی

دوستداران موسيقی به خصوص موسيقی دستگاهی و علی الخصوص اعضاء محترم مرکز می توانند در انجمن موسيقايی که در شبکه جهانی اينترنت و به آدرس زير تشکيل گرديده است عضو شده و به همراه ديگر اعضای اين انجمن به بحث و تبادل نظر در باره موسيقی بپردازند. از ويژگی های مهم اين انجمن امکان نگارش و تبادل نظر در محيطی فارسی و نيز وجود زير مجموعه های گوناگونی با تنوع انواع موسيقی است.

http://froum.sarvsetah.com

 
 ششمين گردهمايی اعضا

در ششمين گردهمايي اعضا شاهد برنامه های زير خواهيم بود:

- تکنوازی نی استاد عبدالنقی افشارنيا
- تکنوازی سنتور مينو زهرايی
- اجرای ساز وآواز آواز: علی نمازی نی: يوسف رنجبر
- جلسه پرسش و پاسخ بين استادان و اعضاء مرکزحفظ و پژوهش موسيقی
 
 گزارش هايی از دو گردهمايی قبلی

چهارمين گردهمائي اعضا مرکز حفظ و پژوهش موسيقي با حضور اساتيد مرکز و اعضا آن در تاريخ 19/9/82 ساعت 17 در سالن اجتماعات مرکز حفظ و پژوهش موسيقي برگزار شد. در اين گردهمائي جناب آقاي ملارفيع مسئول امور مالي واحد موسيقي صدا و سيما حضور داشتند.
برنامه با گفتار و سخنراني استاد کياني پيرامون نقد و بررسي پژوهش آقاي دکتر پرتوي که در گردهمائي قبلي ارائه شده بود آغاز گرديد. استاد کياني هر گونه پژوهش در زمينه موسيقي ايراني را لازم و مفيد دانستند و از آقاي دکتر پرتوي نيز به خاطر پژوهش ارزشمندشان قدرداني نمودند.
در قسمت دوم برنامه آقاي فريد خردمند به تکنوازي سه تار در دستگاه نوا پرداختند که بسيار مورد توجه قرار گرفت.
در قسمت سوم اين گردهمائي گروه سپهر به اجراي همنوازي و تکنوازي در آواز افشاري پرداخت که شامل پيش درآمد افشاري اثر يوسف فروتن - تکنوازي کمانچه توسط حسين سالک و تصنيف قديمي (دل مي رود ز دستم ...) بر اساس صفحه قديمي از اجراي رضا قليخان تجريشي بود.
بعد از اجراي گروه سپهر اساتيد و اعضاي مرکز مشکلات مرکز را با آقاي ملارفيعي در ميان گذاشتند و ايشان نيز با حوصله زياد به بررسي اين مشکلات پرداختند و قول برطرف کردن آنها را در حد ممکن دادند. از ايشان بسيار سپاسگذاريم.
اين گردهمائي با حضور جناب آقاي ملارفيعي حال و هواي متفاوتي پيدا کرد و باعث شد که اساتيد و اعضا مرکز درددلي را بيان کردند واهداف مرکز را يادآور مسئولين و اعضا مرکز کردند.
اميد است با حضور بيشتر مسئولين صدا و سيما و اساتيد کشورمان در اين گردهمائي ها بتوانيم در راستاي اهداف مرکز هر چه جدي تر قدم برداريم.
پنجمين گردهمائي
پنجمين گردهمائي اعضا حفظ و پژوهش موسيقي در تاريخ 3/10/82 برکزار شد. در اين برنامه آقاي علي نمازي با همراهي تار آقاي عرفان گنجه اي بر اساس اجراي دستگاه همايون توسط استاد طاهرزاده به اجرايي در اين دستگاه پرداختند .
در قسمت دوم اين گردهمائي خانم بهاره فياضي به اجراي تکنوازي تار پرداخت و رديف آواز بيات اصفهان استاد شهنازي را قوي و پر شور اجرا کرد. در آخر اين گردهمائي هم اساتيد و اعضا مرکز به بررسي و مشورت جهت برطرف کردن مشکلات مرکز پرداختند.
 
گفتگو با استاد مجيد کياني، مدير مرکز حفظ و پژوهش موسيقي ايراني

نکته: اين مصاحبه در تاريخ 20 دي ماه سال 1379 توسط خانم سارا سلامت از اعضاي سابق مرکز انجام گرفته است که بدين وسيله از ايشان که به علت ادامه تحصسل مجبور به ترک ايران شدند تشکر کرده و اميدواريم پس از بازگشت به ايران به جمع مرکز ملحق شوند.

با تشكر از وقتي که در اختيار ما قرار داديد، دوران جديد فعاليت مركز حفظ و اشاعه با عنوان جديد مركز حفظ و پژوهش آغاز شده، مي خواستم قبل از اينكه شروع به صحبت در مورد برنامه جديد مركز كنيم، به گذشته برگرديم و چون شما خودتان از اولين كساني بوديد كه همكاريتان را با مركز شروع كرديد، اگر ممكن است تاريخچه اي در مورد مركز بفرمائيد.

با تشكر از شما كه با جديت كار نشريه را آغاز كرده ايد، سوال خيلي خوبي است ولي زمان زيادي براي صحبت كردن و شرح دادن مي خواهد، حتي به نظرم خلاصه اش هم بسيار مشكل است، مگر اينكه سوال را كوچك كنيم.

پس اگر موافقيد در مورد شيوه مديريتي مركز صحبت كنيم.

- بله، تا آنجا كه خاطرم هست، آقاي دكتر صفوت طرحي رابا عنوان حفظ و اشاعه موسيقي ايراني يعني همان موسيقي سنتي به تلويزيون ملي ايران دادند و آقاي استاد برومند، به عنوان استاد راهنماي اين طرح هستند كه اين مركز را با دانش موسيقايي خودشان رونق ببخشند، بعدا اينطور تصويب مي شود كه آقاي دكتر صفوت مدير مركز حفظ و اشاعه باشند، و استاد برومند هم استاد راهنماي امور فرهنگي و هنري مركز باشند و اين امور بايد زير نظر ايشان باشد. به همين علت به اتفاق هم جلساتي را در مركز كه آن زمان در خيابان ناهيد، روبروي جام جم فعلي، قرار داشت تشكيل مي داديم و صحبت مي شد كه در شهر چه نوازنده هايي هستند، چه كساني مناسب هستند چه جواناني، كه بتوانند بيايند در مركز كار كنند، طبيعي است كه تنها چيزي كه در آن سالها به آن توجه مي شد و مورد اهميت بود، اخلاق بود كه حرف اول را مي زد، كه آيا اين شخصي كه مي خواهد اينجا بيايد و با او كار شود آيا اخلاقش شايستگي دارد يا نه؟ حالا اگر اينطور بود مهارت شخص مورد بررسي قرار مي گرفت، آيا بهتر از او هست كه اخلاق خوبي داشته باشد، ساز زدنش خوب باشد و به رديف هم علاقه مند باشد، بنابراين خيلي با احتياط و گزينش تقريباُ مشكلي، چند نفري براي شروع كار انتخاب شدند. خود من اولين كسي بودم كه در آنجا شروع به كار كردم، و آقاي ناصر فرهنگ فر آقاي داود گنجه اي، آقاي ذوالفنون و آقاي لطفي (كه چند ماه بعد به مركز پيوستند) به تدريج در مركز شروع به كار كردند.
ما ابتدا مثل شما هنر جويان جديدي كه به مركز آمده ايد، هيچ نمي دانستيم بايد چه كار كنم، يك آرشيوي در همان اطاق پذيرايي داشتند كه 5 يا 6 حلقه بيشتر نبود، يك كتابخانه هم بود كه 1 يا 2 جلد كتاب بيشتر نداشت ولي خوب، خوشبختانه همانطوري كه آقاي دكتر صفوت تلاش مي كردند صفحه هاي قديمي را پيدا كنند، يك روزي آقاي لطفي گفتند من يك نفر را پيدا كرده ام كه يك صفحه از حبيب سماعي دارد (همان دستگاه شور) و آوردند آنجا و ما كپي كرديم روي ريل، و همان شد كارمان تا آخر عمر دائما آن را گوش كردم و زدم. ديدم درست نمي شه، با آقاي برومند مشورت كردم، با آقاي صفوت مشورت كردم تا يواش يواش در واقع سر خودم را گرم كردم، دوستان ديگر هم كه مي آمدند، هفته اي 1 يا 2 روز سر مي زدند با آنها قرار گذاشتيم يك گروهي تشكيل بدهيم، روي پيش درآمد ركن الدين خان و ديگران كار كنيم. در همين زمان دانشكده فعلي تلويزيون ملي اعلام كرد. بعضي از دانشجويان مي خواهند موسيقي ايراني ياد بگيرند، آيا امكانش هست كه در مركز اين كار انجام شود؟ آقاي دكتر صفوت فوراُ از اين موضوع استقبال كردند، و قرار شد ما هر كدام ساز تخصصي مان را به هر يك از اين دانشجوياني كه علاقه مند هستند درس بدهيم، تعدادشان هم 1 يا 2 نفر در هر سازي بيشتر نبود، ولي سنتور بيشتر از سازهاي ديگر بود مثلاُ 2 يا 3 نفر بود، و بعضي سازها شايد 1 يا 2 نفر، همين باعث شد آقاي دكتر صفوت براي ما، يك حق الزحمه اي را در نظر بگيرد و پيشنهاد داد و قرار شد كه ماهانه به ما پرداخت شود. و همين شروع كار بود و در واقع همين روند تا قبل از انقلاب حفظ شد، يعني كساني كه به مركز مي آمدند برايشان كلاس موسيقي گذاشته مي شد و كمكي كه قرار بود به آنها بشود از همين طريق بود. تا قبل از انقلاب كمكي كه به هنر جويان مي شد همين كلاسها بود مثلاُ يك درس مي گذاشتند و چند شاگرد مي پذيرفتند و ما خوشحال بوديم كه اينجا آموزش مي بينيم از آقاي برومند و در ضمن درس هم مي دهيم. كه اين امر ادامه پيدا كرد و رفته رفته با اين گروه هايي كه تشكيل داده بود 1 سال كار مي كرد تا براي برنامه جشن هنر شيراز آماده شوند تا بتوانند در جهت همان حفظ و اشاعه انجام وظيفه كنند.

آقاي كياني، من اينطور برداشت كرده ام كه انگار خط فكري و ايده ها متعلق به آقاي برومند بوده است؟

دقيقا همينطوره

مي خواستم كمي در مورد اين موضوع توضيح دهيد، نگرش حاكم بر فعاليت مركز چه بود؟

آقاي برومند تنها موسيقي داني بودند كه به رديف ها آشنايي كامل داشتند و به يك موسيقي اصيل و هنري كه ما امروزه به آن جدي مي گوييم معتقد بودند. بنابراين دوست داشتند در مركز فقط هنر جوياني باشند كه در حيطه موسيقي رديف و جدي كلاسيك و اصيل كار كنند در مركز حضور پيدا كنند و اين هنر جويان زير نظر اين استادان تربيت شوند. بنابراين ايشان آموزش اصلي را به عهده گرفته بودند، و خودشان ادامه آموزش به فارغ التحصيلان دانشگاه تهران را كه گروه موسيقي آن 4 سال بودكه تاسيس شده بود. به عهده گرفته بودند، تعدادي از فارغ التحصيلان بودند، و يا دانش آموزاني كه در حال فارغ التحصيل شدن بودن، به مركز مي آمدند و بقيه قسمتهايي راكه در دانشگاه نتوانسته بودند فراگيرند، آقاي برومند ادامه اين آموزش را انجام مي دادند، به همين علت پيشنهادي مي كردند به آقاي قطبي كه مدير عامل تلويزيون بودند، بيايند و دوره اي در مركز به عنوان تحصيلات دوره فوق ليسانس بگذارند و بقيه دستگاهها را اينها كار كنند و يك مدرك نه خيلي دانشگاهي ولي حداقل يك مدرك علمي به اينها بدهند، ولي فقط صحبت اين مسلم بود، در ضمن آقاي برومند دوست داشتند ما گروهي تشكيل بدهيم كه مقداري هم نوازي هم كار كنيم، علتش اين بود كه ايشان مي گفتند چون شما هنوز توانائي اين را نداريد كه خوب تك نوازي كنيد پس بهتر است كه با هم يك پيش درآمد و رنگ كار كنيد و حالا اگر جواب آواز هم مي خواهيد بدهيد، هر كدام 5 يا 10 دقيقه جواب آواز مشخص را كار كنيد تا آن را ياد بگيريد تا بتوانيد جواب بدهيد، با اين وضعيت همه مي توانستيم ساز بزنيم مثلاً يك نفر يك ذره سنتور يا كمانچه و ني بزند و آواز هم خوانده شود. پس شروع كردند با آقاي رضوي كه خواننده بودند دقيقا كار كردن و همينطور آقاي شجريان. رديف طاهرزاده به عنوان منبع درسي بود. و با خواننده كار مي كردند بعد يك يك با نوازنده ها، كه اعضاء گروه بودند را كنترل مي كردند و جوابها را تصحيح مي كردند و حتي با ساز خودشان مي زدند كه اينطوري بايد بزني، در حقيقت همانطور كه با خواننده كار مي كردند شايد دو برابر با نوازنده كار مي كردند كه بايد اينجوري جواب بدهي، ما هم بيشتر بايد همانطور كه خواننده مي خواند، جواب مي داديم، عيناُ همان تحريرها، هيچ آزادي نداشتيم كه هر جور دلمان مي خواهد جواب بدهيم، آقاي برومند مشخص مي كردند كه بايد اينطوري جواب بدهي، و بسيار دقيق بود. در نتيجه كار بسيار دقيق و مرتب و حساب شده و با نظم در طول يك سال براي اجرا در جشن هنر كنترل مي شد. به همين علت اولين برنامه اي كه اجرا شد، استقبال بسيار خوبي از طرف اهل موسيقي و شركت كنندهاي در جشنواره از ما به عمل آمد، و مسئولين هنري تصميم گرفتند اين مركز را بيشتر حمايت كنند، بودجه اش را تامين كنند تا بتواند در اين زمينه كار كنند، و اين باعث شد براي سال ديگر از همان جشن هنر به ما پيشنهاد كنند که اگر ممكن است سال ديگر هم اين گروه برنامه اجرا كنند، حتي بيشتر، مثلاُ اگر سال اول يك شب را به فعاليت مركز اختصاص داده بودند، سال ديگر خواستند 2 يا 3 شب باشه، و به اين صورت بيشتر وقتها را بگيرد، به همين علت هم بيشتر شد، حتي تكنوازي ها هم به موضوع اضافه شد، مثلاُ آقاي هرمزي، آقاي فروتن و خود من هم يك تكنوازي به مدت 20 دقيقه داشتم، اين برنامه ها اضافه شد، و زيبايي كار بيشتر نمايان شد و كم كم همه پذيرفتند يك همچنين مركزي زير نظر آقاي برومند كار مي كند و موفق هم هست.
ولي نمي دانم بايد گفت متاسفانه يا خوشبختانه، اهدافي كه آقاي برومند داشتند انگار مي خواست عمل نشود، بلكه انگار مي خواست اين راه ها گرايش هاي ديگري پيدا كند و آقاي برومند حاضر نبودند اين كارها سست تر شوند يا به راه هاي ديگه اي كشيده شوند خواه نا خواه گفتند من نمي توانم اينطوري كار كنم و استعفا دادند. با استعفاي ايشان باعث شد كه من و آقاي فرهنگ فر هم ديگر نتوانيم در مركز باشيم و ما هم آمديم بيرون، سال قبلش آقاي لطفي به علت مسائلي مركز را ترك كرده بود، و نتوانسته بود با سيستم آنجا كنار بيايد. در نتيجه ما سه نفر با هم پيوستيم، خانم مجد يك گروه گردآوري شناخت موسيقي نواحي مختلف تشكيل داده بود در تلويريون، بلافاصله از ما سه نفر دعوت كرد كه برويم و در آنجا فعاليت خود را ادامه بدهيم.
آقاي برومند هم چون ديد حداقل ما سه نفر به خاطر او از آنجا بيرون آمده ايم، شخصا از ما دعوت كرد برويم منزلشان يك بعد از ظهر و با ايشان كار كنيم، اولين كاري كه ما در اين زمينه انجام داديم، من و آقاي فرهنگ فر و آقاي لطفي در گارگاه نمايش بود كه هر كدام يك تكنوازي 20 دقيقه داشتيم، آقاي لطفي سه گاه زدند و من نوا زدم و بعد از استراحت دستگاه ماهور را با هم اجرا كرديم. حدود 2 ساعت كل برنامه شد، در آنجا بود كه باز هنرمندان مركز مثل آقاي هرمزي، كماليان خود خانم مجد كه اين برنامه را خود خانم مجد تدوين كرده بود و بروشور تهيه كرده بود. دوباره انگار يك مركز ديگر در جاي ديگر با آن اهدافي كه آقاي برومند مي خواست دوباره انگار گل كرد و آن برنامه خيلي از طرف جوانان و جاهاي ديگر خيلي خوب استقبال شد و قرار شد كه ما همين طور كارمان را آرام آرام ادامه بدهيم. ديگه باز هم بگم؟ همين طور كه دارم مي گم، ديگه خيلي هم براي شما خوب نيست.
بنابراين گروهي كه داشتيم، همين سه نفر كار مي كرديم و قرار شد با خواننده هم كار كنيم و قرارهايي با آقاي شجريان داشتيم و با ايشان هم تمرين مي كرديم تا بتوانيم كاري را ارائه بدهيم، كه بعدا نمي دونم چه چيزهايي پيش آمد، خيلي خاطرم نيست كه خودم اين به فكرم رسيد، بهتره حالا كه در تلويزيون هستم از امكانات بورس سازمان استفاده كنم، به فرانسه بروم و تحقيق موسيقي كنم و با شناخت بهتري به ايران برگردم. بنابراين از تلويزيون در خواست ادامه تحصيل كردم خوشبختانه موافقت كردند كه به من بورس بدهند كه در سوربن به تحصيلاتم ادامه بدهم.
و بالاخره رفتم ولي هيچ وقت از بورس تلويزيون نتوانستم استفاده كنم، چون در اين درگيريهاي اداري كه وجود داشت، هيچ وقت پرداخت نشد ولي خوشبختانه خود دولت فرانسه كه آنجا در خود پاريس سازمان بورس دارد، و در ايران هم قبلا اقدام كرده بودم خود آنها به من بورس دادند كه بتوانم به تحصيلاتم ادامه بدهم. در نتيجه 5/3 سال هم اونجا بودم و وقتي بعد از انقلاب به ايران برگشتم ديدم، مركز، به طور كلي مسيرش تغيير كرده و به آموزشگاه موسيقي تبديل شده و ديگر هيچ كدام از آن اهدافي را كه آقاي برومند داشتند، ادامه نداد، حالا سوال بعد

آقاي كياني، كميت سالهايي كه آقاي برومند در مركز كار كردند خيلي كوتاه بود ولي خيلي نتايج پرباري گرفته شد.

دقيقا همينطور.

حالا با اينكه 22 سال از انقلاب مي گذرد، و چند سال هم كه قبل از انقلاب، انگار چندين ساله كه مركز انگار وجودي نداره، و ديگه نتوانسته به آن دوران درخشان برگرده، دليل اين مسئله چه بوده؟

البته بعد از اينكه آقاي برومند آمدند بيرون، مركز فعاليتش خيلي خوب بود و همچنان ادامه پيدا مي كرد، جوانان مستعد را جذب كرد، گروههايي تشكيل داد، كنسرتهاي زيادي گذاشت، در همان جشن هنر و جاهاي ديگر مثل باغ فردوس و غيره شركتهاي نوار تازه در ايران تاسيس شده بود از همين گروهها استفاده كردند. 1 يا 2 اثر خيلي موفق منتشر شد، يكي نوا بود كه خانم پريسا خواندند، يكي دو تا ديگر هم بود كه الان خاطرم نيست، اينها خيلي خوب در جامعه باز شد و مورد استقبال قرار گرفت، فقط تنها عيبي كه اين ها از ديدگاه آقاي برومند داشتند اين بود كه يك كمي گرايشهاي مردم پسند بيشتري داشت و كم كم انگار مي خواست اين گرايش در كارها به وجود بيايد، در صورتي كه آن كاري كه آقاي برومند مي كرد خيلي موسيقي انگار نسبت به موسيقي كلاسيك، موسيقي مطلق يا موسيقي پروگراميتو بود، خيلي حساب شده و كلاسيك و علمي بود، در صورتي كه چون ديگه آقاي برومند نيست، ديگر آن كسي كه بايد يك رهبري هنري داشته باشد، نقش حكيمانه و استادانه اي را داشته باشد، نيست، خواه نا خواه از اين لحاظ افت كرد. و اين همچنان آرام آرام ادامه پيدا كرد تا بعدا همان ها را هم نتوانست بعد از انقلاب حفظ كند و ديگه تموم شد. فقط شد يك آموزشگاه كه مدت 20 سال ادامه پيدا كرد.

آقاي كياني، برگرديم به دوران حال و اين زمان كه شما رياست مركز را داريد. انگار مسئولين به اين نتيجه رسيده اند اين سالهايي كه آقاي برومند در مركز بودند دقيقاُ آن چيزهايي را كه مي خواستند از موسيقي بگيرند، فقط آن سالها گرفته شده.

دقيقا

حالا با انتخاب شما به عنوان مسئول مركز مي خواهند دوباره شرايطي را به وجود بياورند كه دوباره شيوه مديريتي آقاي برومند در مركز پياده شود. اهدافي كه شما پيش بيني كرده ايد چيست و تا چه حد شباهت و يا تفاوت با اهداف آقاي برومند دارد؟

البته امروز، خوشبختانه سازمان صدا و سيما جزوء برنامه هايش است كه به اين قسمت حفظ موسيقي ايراني، آموزش كه البته به صورت نمونه سازي هست كه همان فكر آقاي برومند داشت اين بود كه يك مركزي است كه مي خواهد آموزش بدهد و نمونه بسازد، نمونه هايي كه شخصيت هنري و فرهنگي و علمي داشته باشند و درست باشند، بر همين اساس است كه در شوراهايي كه در خود صدا و سيما براي احياي اين مركز به وجود آمده، نامش را گذاشتند مركز آموزش و نمونه سازي، يعني حكمي كه به من دادند همين عنوان را دارد، منتهي اين مفهوم است و ما دوست داشتيم اينجا همان مركز حفظ و اشاعه باشد ولي چون روي كلمه اشاعه مقداري اين روزها مشكلاتي هست به وسيله شورا و نظر ساير موسيقي دانها به اينجا رسيديم كه بهتر است پژوهش را داشته باشيم چرا كه اصل كارها مي تواند باشد در ضمن حفظ را هم داشته باشد حالا اگر در همين كلمه حفظ كمي دقت كنيد، آموزش هست، يعني اگر بخواهيم چيزي حفظ شود بايد آموزش بدهيم و اگرنه حفظ نمي شود، همينطور وقتي مي خواهيم چيزي حفظ بشه بايد ارائه بشه، بايد نمونه بسازيم، چون اين در خود كلمه حفظ هست، و اصولاُ اين كلمه را براي كارهاي ارزشمند به كار مي بريم، اين به خوبي در فرهنگ ما واضح است. بنابراين ديديم بهترين نام همين است كه بگوييم مركز حفظ حالا چون در حفظ همان اشاعه و ارائه كار مهم هست، پس پژوهش هم خيلي ضروري است كه در اين زمان براي حفظ شدن، پژوهش هم بسيار لازم است. ممكن است زمان آقاي برومند خيلي ضرورت نداشت چون هنوز استادهاي قديمي مثل آقاي دوامي، هرمزي، فروتن و امثال آنها هنوز بودند، زياد احتياج نبود، ولي حالا كه اينها نيستند بايد روي كار اينها پژوهش بشه، چون حالا اونطور استاد نداريم كه در اختيار قرار بدهيم. پس بنابراين اين نام را ما امروز بسيار خوب مي دانيم كه در اين زمينه كار كنيم و ادامه دهيم.

آقاي كياني، آيا به جز فعاليتهاي پژوهشي، مركز مي خواهد كه مانند زمان آقاي برومند فعاليتهاي اجرايي هم داشته باشد؟

بله، طبق صحبتي كه در سوال قبل كردم، سازمان تصميم گرفت كه اينجا را دوباره به حالت اول، يعني زمان حضور آقاي برومند در مركز برگرداند. منتهي چون هر زماني شرايط خاصي دارد، امكان ندارد كه ما مثل زمان آقاي برومند باشيم، و آن استاداني كه هنوز در قيد حيات بودند، اما امروز هيچ كدام نيست، ولي ما اين مسئله را اينطور نگاه مي كنيم كه شايد منظور تفكر آقاي برومند هست، آن مكتب و نگرش بينش ايشان. ما مي توانيم اين را لحاظ كنيم و طوري كه در اين مساله جزء برنامه ها و خواسته هاي ماست كه بتوانيم موسيقي جدي، موسيقي دستگاهي يا موسيقي مقامي را و يا موسيقي آيين و مذهبي، تا جايي باشد كه بشود اين كارها را حفظ كرد، كساني باشند كه كاركنند، آموزش ببينند و يا بتوانند در آينده ارائه دهند. اينها اصل كار است و خوشبختانه يك زمان نسبتاً كافي را در مركز موسيقي صدا و سيما در اختيار ما گذاشته اند، تا كار نه براي توليد و نه براي ارائه باشد، صرفاً براي يادگيري و آموزش و نمونه سازي باشد به همين علت است كه ما به وسيله شوراي مركز فرمهايي را درست كرديم و براي اعضايي كه انتخاب خواهند شد سه نوع عضو پيوسته و وابسته و افتخاري را پيشنهاد داديم كه كارهايشان را بررسي كنيم و بگوييم شما مي توانيد عضو وابسته اينجا باشيد، اين امكانات در اختيار شما هست، حالا اگر دوست داريد بياييد تحقيق كنيد، كار كنيد، فعلاً هم مي توانيد با اين اساتيد اگر فكر مي كنيد به دردتان مي خورد كار كنيد و يواش يواش ما هم بتوانيم يك روزي مثل زمان آقاي برومند هنرمندان برجسته اي مثل آقاي عليزاده، لطفي، فرهنگ فر، رضوي سروستاني، شجريان داشته باشيم. منتهي همانطور كه آقاي برومند فكر اصلي شان بود به عنوان يك موسيقي جدي، باداشتن نوازنده ها و موسيقي دانهاي با شخصيت. البته اين با شخصيت اش را نمي دانيم چطور بنويسيم، چون مگر آنها بي شخصيت هستند؟ يك جوري درستش مي كنيم.

همانطور كه فرموديد در پي اين هستيد كه فعاليت مركز را بر روي همان 4 نوع موسيقي كه داريم. آيا عقيده شما اين است كه صرفاً به نوع جدي و هنري كار بپردازيد؟

دقيقاً همينطور است.در اساس نامه اي كه تدوين كرده ايم مي گوييم كه ما در اين 4 گرايش موسيقي دستگاهي، مقامي، آييني و مذهبي فقط آن نوعي كه در حالت درست و اصيل و جدي است را، كار مي كنيم. گرايشهايي كه در اين چهار نوع به وجود مي آيد و كمي شكل مردم پسند به خودش مي گيرد را نمي توانيم كار كنيم و چون در بيرون هست ولي به هيچ وجه آنها را نفي نمي كنيم ولي كاري به آنها نداريم. بنابراين اگر هنرجو يا استادي انتخاب مي كنيم، مطالبي را مي خواهيم براي يك نشريه منتشر كنيم همه در جنبه جدي و هنري است.

با توجه به آشنايي كه شوراي تخصصي مركز داريم، به جز جنابعالي، افراد ديگر تماماً در حوضه موسيقي دستگاهي كار مي كنند اما وقتي براي موسيقي مقامي و مذهبي و آييني هم در مركز جايي در نظر گرفته شده، چه فكري باعث شده كه اساتيد ديگر در اين شورا نباشند و آيا اين شورا بر اساس انواع مختلف موسيقي تامين نشده. مثلاً اگر در آينده كسي به مركز مراجعه كند و بخواهد در زمينه موسيقي مذهبي فعاليت كند، آيا مركز به دنبال اين است كه استادان ديگر هم در اين مركز همكاري كنند؟

اين براي اين است كه در آينده مثلاً اگر يك جواني مستعد بود و مي خواست در زمينه دو تار كار كند و آن را حفظ كند و نگهداري كند، مركز بتواند او را حمايت كند به طور استثنا، حالا اگر استادي بود كه در زمينه دو تار نوازي كار مي كرد او را دعوت كند به آن هنرجو درس بدهد. ولي براي شورا اگر نيازي باشد و استادي بخواهد در آن شورا باشد، از او دعوت شود، مصاحبه و صحبت گردند، كارشناسان موسيقي مقامي دعوت بشوند و كار را مورد ارزيابي قرار بدهند و شناخته بشوند. البته در همين شورا، خوشبختانه چند نفري هستند كه مقداري در اين زمينه تخصص دارند. آقاي منظمي موسيقي لرستان و آن نواحي را خوب مي شناسند، خود من هم از زماني كه در دفتر خانم مجد با ايشان همكاري كردم تا اندازه اي آشنايي دارم كه متوجه شوم چقدر يك كار ممكن است خوب يا بد باشد، ولي اگر يك روزي آنها را داشته باشيم، خود شورا خودبخود از متخصصين دعوت مي كند و با آن مشورت مي كند تا بتواند راه ها را پيدا كند ولي اصل كار ما موسيقي دستگاهي است در واقع، منتهي حالا اگر وقتي كسان ديگري هم پيدا نشدند مي تواند آنها را هم حمايت كند.

آقاي كياني، برنامه شما براي جواناني كه به اين موسيقي علاقمند هستند چيست؟ آيا اعتقاد به كشف استعداد يا به اصطلاح نخبه پروري هستيد، يا فكر مي كنيد براي عموم استفاده از اين امكان وجود دارد؟

خوشبختانه امروز يك چيزي هست كه با زمان آقاي برومند فرق دارد. در آن زمان جواناني كه گرايش مويسقي سنتي داشته باشند خيلي كم بودند، در يك زماني بود كه كمتر دانشجويان و هنرجويان مايل بودند در اين زمينه كار كنند. در نتيجه خيلي به سختي آقاي برومند چند نفر را انتخاب مي كرد، ولي الآن درست بر عكس است. ما امروزه جوانان زيادي را داريم كه در رديف كار مي كنند وبه اين موسيقي علاقمند هستند اگر مي بينيد جايي هست كه اين نوع موسيقي كار مي شه و حمايت مي شه، همه دوست دارند در آنجا كار كنند. مشكل ما امروز مشكل زمان آقاي برومند نيست. بلكه مشكل، تعداد زياد داوطلبان است، از اين جهت كه بايد چطور آنها را انتخاب كنيم، چون همه خوبند، انتخاب خيلي سخت و مشكله، دوست داريم كار جوري باشد كه همه را بپذيريم، تعداد زيادتري باشند و بيشتر كار كنند. ولي چون مكانش نيست، تعدا كمتري كه به هر جهت يا زودتر آمده اند يا قسمتشان بوده اينجا باشند. اينجا شروع به كار مي كنند و اگر پستي هست اشغال مي كنند. مثلاً اگر سازمان اينقدر بودجه داشته باشد كه بگويد من دو گروه يا 7 يا 8 نفره را اداره كنم به اضافه 5 يا 6 تك نواز، و بيشتر نمي توانم بودجه بدهم و كمك مالي كنم مجبوريم كه بقيه را افتخاري بپذيريم يا فقط مي توانند اين امكان را در اختيار اعضاي پيوسته بگذارد و بقيه اعضاء بشوند، وابسته و بتوانند به طور رايگان از آرشيو، كتابخانه و مكان استفاده كنند و بقيه هم افتخاري هستند ميگويد مثلاً اگر نشريه يا كنسرتي بود شما مي تونيد همكاري كنيد يا داشته باشيد.

آقاي كياني، كساني كه مايل هستند با مركز ارتباط برقرار كنند يا مثلاً بيايند جزء افرادي قرار بگيرند كه انتخابي از بين آنها صورت بگيرد، سقف اطلاعاتي كه اين افراد بايد داشته باشند چقدر بايد باشد؟

سقفي مشخص نمي كنيم، حافظه مي خواهيم. جواني كه مي خواهد اين موسيقي را كار بكند، بداند كه به آن موسيقي اهميت ميدهند، لااقل اگر خوب كار كني جايي مثل مركز حفظ و پژوهش هست كه مي تواند برود آنجا، و يك انگيزه ايي است براي او وقتي كه درخانه اش كار مي كند. چون اين براي خود من بود، مثلاً زماني كه نوجوان بودم مي ديدم كه راديو ايران برنامه هاي موسيقي اصيلي دارد مثل گلها، نوازنده هاي خيلي خوب و با شخصيت و يا معروف آنجا تك نوازي مي كنند و موسيقي ارائه مي دهند، من مي ديدم كه خوب، يک همچين جايي هست كه اگر خوب ساز بزني
مي تواني بروي و نوازنده آنجا باشدي و اينها ايجاد انگيزه مي كند كه هنرجو در منزل كار كنند، ولي وقتي هيچ كنسرتي نباشد يا هيچ سازماني نباشد، خود به خود جوانها نگاه مي كنند ببينند چه چيزهايي روي آنتن و در صحنه هاي نمايش است، به دنبال آنها مي روند، مثلاً اين روزها كه موسيقي دائماً در حال گسترش يافتن و شكل گرفتن است، طبيعي است كه جوانان انگيزه شان به آن سمت كشيده مي شود، به خودش مي گويد من هم مي توانم مثل فان خواننده پاپ بخوانم پس مي رود كلاس پاپ، حالا اگر يك آنتن يا مركزي باشد، مثل تالار رودكي، وحدت، فرهنگسراها، بخش هاي مختلف فرستنده هاي راديو و تلويزيون، حتي اگر برنامه هاي كوچكي هم داشته باشد، خيلي كار ساز است. چون برخي از جوانان هستند كه گرايش عامه پسند ندارند كه حتي اين احساس از بچگي شكل مي گيرد با خودش مي گويد من دوست دارم موسيقي جدي يا كلاسيك يا مذهبي يا سنتي باشم. آنجا وقتي مي بيند كه كساني ساز مي زنند و كنسرت مي دهند الگوي او مي شوند او هم مي خواهد در آينده او هم بتواند مثل آنها روي صحنه ساز بزند و اين طور كارها را انجام دهد. در نتيجه اين طور جاها خيلي كمك مي كند. انگار فقط اينطوري است و جاي ديگر انگار به نظر نمي رسد.

خيلي متشكرم. من ديگر سئوالي ندارم ولي اگر خودتان مي خواهيد به نكته خاصي اشاره كنيد. بفرماييد.

گفتني كه خيلي زياد است و سوء تفاهمات هم در اين سالها بسيار زياد بوده، وقت زيادي مي خواهد كه در مصاحبه ها يا مقاله هاي بعدي اين مسائل باز بشود، بخصوص براي جوانان و علاقمندان موسيقي تا بعضي از جوسازي هايي كه انجام مي گيرد، بعضي از انتقادهايي كه مي شود يا سوء تفاهم پيش مي آيد، اينها برطرف بشه، و ما هم داريم كار ميكنيم تا شناخته بشويم براي نسل حاضر يا آينده يا علاقمندان موسيقي كه ما مي خواهيم چه كار بكنيم بنابر اين ضرورت همچين نشرياتي كه شما به عهده گرفته ايد و در مركز كار مي كنيد خيلي به چشم مي خورد كه ادامه پيدا كنند همچنين نشرياتي كه در بيرون هست آنها هم بتوانند به فعاليتهايشان ادامه بدهند تا با آنها هم درباره موسيقي حرف و بحث و گفتگو داشته باشيم در ضمن دركنارش اجرا هم داشته باشيم، سالنهاي كنسرت باشه و اميدوارم در آينده رسانه هاي گروهي به خصوص شبكه هاي راديويي و تلويزيوني در اين زمينه مقداري مسائل فقهي را حل كنند بشود آنجا برويم، ميزگرد و صحبت داشته باشيم، استاداني كه در اين مركز هستند بعضي برنامه ها اداره كننده، هنرجويان كه شما باشيد بتوانيد دعوت بشويد بعضي از برنامه ها را خودش به عهده بگيريد كه آموزش و پژوهش هستند، شرح بدهيد، موسيقي اجرا كنيد. خود به خود خيلي خوب خواهد بود. اينها انگار مي تواند جزء آرزوهاي ما باشد. از شما هم تشكر مي كنم

من هم از شما متشكرم

سارا سلامت
 
 گفتگو با آقاي علي معلم، رياست موسيقي سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران
(قسمت آخر)
مثلاً يك نفر مي آيد هنوز رديف را ياد نگرفته مي‎خواهد نوآوري كند يك نفر نه، تا آخر كار رفته است مي‎گويد من مي‎خواهم يك چيز جديدي هم بيافرينم او در واقع موسيقي را يك قدم جلو مي برد و حق هم دارد و اجازه هم دارد چرا كه او منتهي است نه مبتدي. كسي كه منتهي است مي داند در واقع ارزشهاي گذشته چيست و گذشتگان چه كرده‎اند، اما آدم مبتدي نمي‎داند در نتيجه در واقع همين طوري بي قيد و شرط همه چيز را به هم مي‎ريزد مثل بسياري از نوآوراني كه در دوره جديد مي‎خواستند كارهاي آن‎چناني بكنند.
در نسلهاي گذشته هم مي‎بينيم مبارزاتي بين كلنل و آنهايي كه در حوزه آقا حسينقلي بودند وجود داشته و اينها نتوانستند كلنل وزيري را بپذيرند، كلنل كه آدم بي دست و پايي نبود نمي‎شد گفت ساز يا موسيقي بلد نبود، ولي آنقدر ارزشهاي شگفت و نهفته در موسيقي آقا حسينقلي و پدرانش يعني گذشتگانش و در واقع آيندگانش وجود داشت كه مردي مثل كلنل را هم قبول نمي‎كردند.
خب پس در واقع الآن ما احتياج به يك آدمي داريم كه از ارزشهاي موسيقايي در يك دايره‎اي دفاع كند.
ما در سازمان، موسيقي پاپ هم داريم. موسيقي كودك هم داريم كه يك چيز تحميلي و وارداتي است و كودكان ما هم خيلي خوششان نمي آيد. مارش هم داريم كه البته با حركت پاي سرباز هماهنگ است اما سرباز ما با آن احساس حماسه نمي‎كند. يك موسيقي رقيق شبه سنتي هم داريم كه در سازمان ساخته مي‎شود.
ما انواع و اقسام موسيقي‎ها را داريم اما اين بخش آموزش را دلمان مي خواهد داشته باشيم، با آنچه كه آقاي كياني معتقد است. همان اعتقادي كه از آثارش و سخنراني‎هايش پيداست و همين طور از بچه‎هاي مايه داري كه او تربيت كرده است و اينها واقعاً متعصب هستند به موسيقي رديف، به بهترين نوعش و به زيبايي بدون آرايشش.
مثلاً ممكن است شما خواستگار يك دختر روستايي باشيد كه داراي يك زيبايي ذاتي باشد. يك وقت نه، ديگري در واقع داراي هفت آرايش قديم و هفتاد آرايشي كه الآن اضافه شده است باشد و تو مي‎داني اين هم از زيبايي بهره دارد اما كافي است يك غبار بيايد يا يك باران ببارد تا همه اين زيبايي از بين برود، براي آنكه رنگ است يك نقاشي است. ولي زيبايي هست كه اگر تمام بارانهاي عالم ببارد او زيباتر مي‎شود. اگر باد بوزد و موي او از جايي كه هست بجنبد و در جاي ديگري قرار بگيــرد او زيباتر مي‎شود، ماجرا اين است.
پس يك نفري لازم بود كه اين مكتب را ترغيب بكند و يك جايي اين سر رشته را نگاه دارد. ما البته بايد براي كمك به ايشان بهترين شعراي كشور را هم اندك اندك جدا كرده در اختيار آنجا قرار دهيم كه همين مرام را در تصنيف سرايي و در غزل غنايي يعني غزلي كه به درد موسيقي بخورد دنبال كنند. غزلهاي معاصر غزل دكلمه‎اي هستند به خاطر همين هم براي آواز يك بيتش جواب مي‎دهد و پنج بيتش جواب نمي‎دهد در حاليكه شعر سعدي و شعر حافظ جواب مي‎دهد.
ما بايد در اين زمينه هم در واقع به ايشان كمك كنيم. كيان موسيقي ايران و كيان زبان فارسي به پيشرفت انديشه هاي آقاي كياني وابسته است و اينكه اينجا كيان و كياني در كنار هم آمده از حسن اتفاق است و به فال نيك مي‎گيريم.
با تشكر از توضيحات جامع شما مي‎خواستم بپرسم از آنجايي كه اين نوع موسيقي از نظر كــّمي شنونده كمتري دارد آيا در ميان ساير عناوين موسيقايي كه فرموديد در سازمان جايي دارند و بعضي از آنها حاكم بر فضاي موسيقي صدا و سيما هستند، براي اين موسيقي هم خصوصاً از جهت پخش از صدا وسيما جايي باز خواهد بود؟
شما مي دانيد كه مخاطب صدا وسيما به عنوان يك رسانه، يك گروه يا يك نسل خاص نيست بلكه همه هستند الا اينكه اكثريت در واقع با آدمهايي است كه نه خيلي فرهيخته‎اند و نه خيلي سطح پايين. براي همين هم صدا وسيما مثلاً براي كودكان يك كار جداگانه و براي فرهيختگان هم كار جداگانه انجام مي‎دهد، اما بيشتر برنامه‎هايش براي حد وسط است. يعني براي اكثريت آنهاست.
من مي‎خواهم بگويم در واقع چنين مساله‎اي هم از ناحيه ما و هم از ناحيه شما و هم از ناحيه مسئولين بايد اولاً خيلي ملي تلقي شود و ثانياً ما در ارزيابيهاي تازه اي كه البته از ارزشها نكاهد، ببينيم كه مردم واقعاً موسيقي رديف را دوست ندارند و يا نه، اصلاً به آن شكلي كه بايد و شايد به آنها عرضه نمي‎شود.
بايد به خاطر داشت پيش از اين مكانيزمهايي وجود داشت كه كمك مي‎كرد تا مردم موسيقي رديف را در سطح عالي آن دوست داشته باشند. ما اين مكانيزمها را از بين برديم يا به طور طبيعي از بين رفت.
مثلاً كساني كه به‎طور عمومي در سراسر ايران تعزيه گوش مي‎كردند اينها گوششان به رديف آشنا بود. به اين موسيقي عادت كرده بودند و از آن لذّت مي‎بردند.
در قديم لالايي‎هايي كه مادرها مي‎خواندند بي‎ارتباط با اين قضيه نبود، به خصوص در بين طبقه شهرنشين، مداحي در ايران در حقيقت با موسيقي رديف نسبت داشت. روضه‎خوانها خودشان را ملزم به ياد گرفتن موسيقي سنتي مي‎دانستند.
يكي از دوستان من كه اهل قم است حكايت مي كرد كه آخرين كسي كه در مدرسه حقّاني قم به طلبه‎ها موسيقي تعليم مي‎داد شخصي بود به نام اكبر خروس. طلبه‎هاي جا افتاده به محضرش مي‎آمدند و او تكه‎اي رديف را مي‎خواند و اينها بايد بعداً جواب مي‎داند و اگر مثلاً بد مي‎خواندند با چوب مي‎زد پشت دستشان و مي‎گفت كج خواندي، غلط خواندي، مثلاً تحريرت غلط است، مقدمه يا اوج يا حضيضت غلط است و بسيار فني برخورد مي‎كرد و اين بوسيله نيمه‎رسانه‎ها در سراسر ايران انتشار پيدا مي‎كرد.
الان شايد آخرين مداحي كه درست مي‎خواند موذن‎زاده اردبيلي باشد كه همان پايه‎هاي رديفي را نگاه مي‎دارد اما اينهايي كه در تهران تعزيه مي‎خوانند، موسيقي از خودشان در مي‎آورند كه معلوم نيست هندي است يا عربي، جاز است يا پاپ، حالا ممكن است عده‎اي هم خوششان بيايد اما اين اشكال دارد و بايد اين قضيه را اصلاح كرد.
امروزه ديگر تعزيه در ايران شايع نيست يا اگر هم هست تعزيه خوانان مثل گذشته تعليم نمي‎گيرند روضه‎خواني به آن معني نيست، پس زمينه‎هايي كه موسيقي سنتي را تعليم مي‎داد و گوشها را در جايهاي مختلف با آن آشنا مي‎كرد، از بين رفته است و هيچ مكانيزمي هم جاي آن را نگرفته است.
حتي به نوعي يك ضد آموزش هم هست، يعني كساني كه نوحه‎خوانيها و مداحي‎هاي دوره جديد را گوش مي‎كنند، اينها گوششان دچار اشكال مي‎شود يعني بعداً ممكن است اصلاً از چيز موزون بدشان بيايد يعني گوشها چنين ناموزون مي‎شوند.
پس بايد اين مساله را اصلاح كرد و در واقع اين عدم دوستي مردم را به عهده اين نگذاشت كه مردم مقصّرند؛ بلكه معلمان اجتماع مقصرند؛ «گر بداند كودكي كه سيب هست او پياز گنده را بنهد زدست» ما بايد در واقع يك زمينه‎هايي را فراهم كنيم هم حكمت ادبيات فارسي و هم حكمت موسيقي رديف و سنتي در يك ظرفيت عالي‎تر از حرفهاي سطحي امروز در عمل متجلّي شود.
ببينيد موسيقي در فلسفه عنوان دارد. يك جايگاه خاصي را احراز مي كند كه جاي اوست. شعر در حكمت قديم يك جايگاه دارد و بشر وقتي مي‎خواهد در واقع جهان‎بيني پيدا كند بايد اين جايگاهها را بشناسد و انسان اگر جهان‎بيني پيدا نكند، انسان نيست چرا كه كثرت اشياء را جانوران هم مي‎شناسند.
اما انسان جهان‎بيني دارد، كلي نگرست و سيستماتيك فكر مي‎كند. پس شما اگر يك روزي به مردم فهمانديد كه براي زيستن بايد نظام داشته باشيد، نظام داشتن يعني هويت حقيقي شما، آن وقت نه تنها اينها بلكه به راحتي هر چه در جهان خوب است را مي‎پذيرند، هر چه در جهان سالم است آن را مي‎پذيرند، چرا كه هيج كس از سلامت، از آسايش و از لذت بردن بدش نمي‎آيد.
بنابراين، اين حرف كه بگوييم بقيه عناوين موسيقايي بازار دارند و ما نداريم، اين از سر نوعي ضعف است. ممكن است خيلي از آدمها خرمهره را به الماس ترجيع دهند ولي اين بدان معني نيست كه الماس بي ارزش است بلكه معني آن اينست كه آنها الماس را نمي‎شناسند.
ببخشيد، منظور دقيق‎تر ما اين است كه در سابقه راديو تلويزيون نه‎تنها در ايران بلكه راديو تلويزيون به عنوان يك رسانه در دنيايي كه نتيجه تكنولوژيك آن راديو و تلويزيون بود يك نوع توجه به سليقه و پسند طبقه متوسط و حتي متوسط رو به پايين وجود دارد اين سازمان صدا و سيما هم نمي‎تواند از اين دايره مستثني باشد، با توجه به اين سؤال ما اينست كه مركز حفظ و پژوهش موسيقي ايران يا هر مركز ديگري بيايد روي اين موسيقي كار بكند. موسيقي كه حكيمانه است و با باورهاي عميق ديني و فرهنگي مردم اخت دارد اما از يادشان رفته، به دلايلي كه شما گفتيد فراموشش كرده اند.
آيا در حمايت اين بخش واقعاً صدا و سيما تصميم دارد تا همت، صرف بازشناسي اين موسيقي از طرف مردم بكند؟ آيا در كنار اينكه فرضاً مديريت اين بخش تغييــر كرده است؛ آيا صدا وسيما يك برنامه براي مردم مي‎گذارد كه ببينيد و به ياد بياوريد اين صداي نياكان شماست؟

من اين حرف را مي فهمم ولي شما متوجه يك مسأله نيستيد. ببينيد الان كه رسانه ها بوجود آمده‎اند و بر خلاف نيمه‎رسانه ها به نظر مي رسد كه بيشتر كالاهايي توليد مي كنند كه مربوط به طبقه متوسط است، نه براي فرهيختگان و نه براي كودكان؛ شما همان سهميه يا همان كوپني كه در زمان آقا حسينقلي داشتيد الان هم همان كوپن را داريد، يعني در آن روزگار هم تعداد شنوندگان موسيقي شما عده‎اي خاص بودند و الان هم همان عده‎اند بلكه شايد كمي هم بيشتر شده باشند.
چرا كه آنوقت آقا حسينقلي نمي‎توانست كارش را تكثير كند و به همه جا بفرستد، خودش يك نفر هم در واقع فقط مي‎توانست در يك مجلس شركت كند، اما الان كارش را تكثير مي‎كند و به سراسر كشور مي‎فرستد و خودش هم از طريق رسانه با تصويرش در هزار خانه حضور پيدا مي‎كند و از اين هزار خانه آن ده تايي كه بايد گوش بكنند گوش مي‎كنند.
پس ببينيد اين رسانه ها در واقع به آن كاري كه فرهيختگان براي فرهيختگان مي‎كردند هيچ لطمه‎اي نزده است، نهايت اينكه يك بخشي از مردم را كه طالب يك چيزهاي ديگري بودند، آنها را به آرزويشان رسانده است.
ببينيد در همين تهران پيش از اين، بسياري از مطربهاي يهودي همين موسيقي سنتي را در سطح شيرينكاريش براي ختنه سورانيها، عروسي ها و جشن هاي مردم بكار مي‎بردند. حالا فكر كنيد مثلاً رسانه اين كار را در سطح گسترده تري ارائه مي‎كند.
بنابراين از سهميه شما كاسته نشده است، اما آرزوي ديگري هست كه من آنرا خيلي درست نمي دانم و آن اينكه موسيقي رديف در سطح عالي‎اش آرزو كند كه همه مردم شنوندگان من باشند.
مسلماً اين غلط است.
در اينجا حتماً يكي از اين دو اتفاق افتاده است، يا مردم همه رشد كرده‎اند و بدل به فرهيختگان شده‎اند كه ممكن نيست يا موسيقي شما به حدي تنزل كرده است كه در واقع همه ديگر دوست دارند.
شما در همان جايگاهي كه هستيد بايد بمانيد هر چند شنوندگان موسيقي شما كم باشند. حكمت و فلسفه در هر حال حكمت و فلسفه است و مشتريانش هم محدودند و معدود، « و قليل من عبادي الشكور».
آن كساني كه سرمايه مي‎گذارند براي آنكه بلند بپرند،
كم هستند و بعضي از بالها و بازوها قوت اينكار را دارند كه به آن مايه و پايه برسند. همه نمي‎توانند چنين باشند و بايد هم همينطور باشد.
بنابراين شما نگران نباشيد، رسانه ها در واقع يك وظيفه‎اي دارند كه همانطوري كه مي‎دانيد نوعي ژورناليست است. در روزنامه كه نمي‎شود مثلاً رساله الكپيادوس افلاطون را نوشت، از سقراط نوشت يا از فلاسفه بزرگ سخن گفت، رسانه‎هاي نوشتاري مال مردمند و در سطح آنها چيزهايي مي‎نويسند. اين رسانه هم يك چيزهايي در سطح عمومي پخش مي‎كند و ليكن براي فرهيختگان يك سهمي قائلند و مي‎دانند رشد طبقه عامه تا به آن حد عالي مربوط مي‎شود به فرهيختگان.
اگر فرهيختگان يك كشور تعدادشان بيشتر باشد و فعاليتشان بيشتر باشد، طبقه عامه هم رشد مي‎كند و به عكس. پس در واقع نگاهداشتن آنها، نگاهداشتن سر رشته براي صيانت همين طبقه متوسط است.
بنابراين شما بدون توجه به چنين مساله‎اي بايد با پافشاري و ايمان تمام روي كار و عقيده خودتان بايستيد. آن بخشهايي را كه مي‎توانيد تبيين‎اش كنيد و آن بخشهايي را كه مي‎توانيد علمي‎تر كنيد اما ارزشهاي گذشته را نگاهداريد و تا كشفش نكرديد و تا دركش نكرديد با چيزي عوضش نكنيد.
چرا كه گفتم مبتديان حق تصرف در ارزشهاي بزرگان را ندارند اما منتهيان هر كاري كه بكنند درست است. يعني اگر آقا حسينقلي بيايد يك مضراب خاص بزند كه پيش از او آقا علي اكبر فراهاني نزده باشد، چون آقا حسينقلي در واقع خودش يك موجودي است كه قابل قبول است و منتهي است از او پذيرفته مي شود ولي يك نفر تازه‎كار كه نمي‎تواند بگويد من مضرابي را عوض مي‎كنم يا اين پرده را چنين خواهم بست و چنان خواهم كرد.
از آنجا كه اين سازمان يك سازمان پژوهشي است آيا حمايتهاي مادي و معنوي از سوي صدا وسيما شامل حال او مي‎گردد؟
من تا آنجايي كه مي‎دانم يعني تا آنجايي كه در واقع مي‎توانم بگويم ما يك رهبري داريم كه از مساله علاقه‎منديش گذشته نسبت به فرهنگ ايراني يك احاطه تقريباً همه جانبه دارد و اينهم در شرايطي نبوده كه با زور تعليم ببيند بلكه داوطلبانه به دنبال آن رفته است. شعر فارسي را مي‎شناسد، موسيقي را در سطوح مختلفش مي‎شناسد، يك علاقمندي خاص دارد يك علاقمندي شديد به اعتلاي زبان فارسي، شعر فارسي و موسيقيِ در واقع خودي دارد و خيلي متعصب است به آنكه از صداي رسانه‎هاي ما، هويت ما، پيش از آنكه كلام فارسي شنيده شود، به گوش عالميان و آدميان برسد.
يعني وقتي راديو را روشن مي‎كنند موسيقي‎اش بگويد مربوط به كجاست، تلويزيون را كه روشن مي‎كنند موسيقي‎اش بگويد مربوط به كجاست، همانطور كه زباني كه در رسانه است بايد زباني باشد كه مردم را كج زبان نكند، بلكه غلطهاي آنها را هم تصحيح كند و ايشان به حدي در اين مورد پافشاري دارد كه حتي انصافاً گاهي به خستگي و رنج او مي انجامد. چون آن چيزهايي كه مي‎خواهد، اتفاق نمي‎افتد.
بعد از ايشان يك آدمي الآن رئيس ماست كه فيلسوف است و آگاه به مسائل، مسائل موسيقي را مي‎داند كه چه مايه و مايه‎اي دارد و مسائل فرهنگي را مي‎داند كه چه ارزشي دارد و اگر تا حالا هم در واقع اينها اقدامي نكرده‎اند به دليل آنست كه عامل ما هستيم. آنها فقط مي‎توانستند پيرامون اين قضايا آرمان داشته باشند. عاملش بنده هستم كه اينجا نشسته‎ام و آقاي كياني است كه آنجاست.
همت ما و طلب ما از آنهاست. ما از آنها چه مي‎خواهيم؟ اينكه امكانات در اختيار ما بگذارند اگر در واقع در اين زمينه كوتاه بيايند ما مي‎توانيم سرزنش و گله كنيم و ليكن آنها كوتاه نمي‎آيند. انصافاً كمك مي‎كنند. انصافاً اينطور برنامه‎ها را تأييد مي‎كنند. انصافاً بابت اين مسائل ما را تشويق مي‎كنند.
همين چندي پيش در محضر چند نفر از فلاسفه از جمله آقاي ديناني، آقاي اعواني، آقاي مصطفوي و ديگران در خدمت آقاي لاريجاني بوديم و به طور شوخي و جدي پيرامون مسائل موسيقي صحبت مي‎شد.
يكي از فلاسفه اي كه حضور داشت گفت آقا من از اين موسيقيهاي سبك و جلف خوشم نمي‎آيد. براي ما و امثال ما هم بايد يك نوعي كار كنيد.
آقاي لاريجاني با همه بزرگواري كه اينطور جاها نسبت به ما دارد و به قول معروف هواي ما را نگه مي‎دارد در حضور همه اينها شروع كرد به سرزنش ما و گفت اينجا ديگر جاي سرزنش است. چون بالاخره شما يك روز در حضور اين آقايان بايد جواب بدهيد. بنابراين جاي سرزنش است و بايد يك كاري كنيد كه اينطور آدمها رضايت داشته باشند.
بعداً جواب به تاريخ هم باقي است.
بله ديگر. اما آنها انصافاً حمايت مي كنند و پشتيبان اين قضيه‎اند. اگر كم كاري هم بوده است يك مقداري از جانب ما بوده است. البته ما اميدوار هستيم و در واقع الان بايد دست به دست بدهيم. ما ايراني هستيم، ما وجود داريم. دنيا به هر جا كه برود؛ كمااينكه پيش از اين به خيلي جاها رفته است؛ رم بزرگ بوده، چين بزرگ بوده، مصر بزرگ بوده و ايران بزرگ هم بوده، حالا ممكن است ايران اندكي كوچك شده باشد؛ ولي ايران هنوز زنده است، هنوز نفس مي‎كشد، هنوز زبان فارسي هست، هنوز موسيقي رديف هست، هنوز تعزيه اين طرف و آن طرف كشور شنيده مي‎شود، هنوز زنهاي روستايي در عالم عشق ترانه و دوبيتي مي‎گويند، در مرثيه، ترانه و دوبيتي مي‎گويند و مي‎خوانند و اينها هنوز در گوشه و كنار كشور هست.
بعد هم ما اگربه نسبت شهرنشيني در همين ايران دو سه تا اركستر سنفوتيك داريم، دهها گروه موسيقي روز و پاپ و از اين حرفها هم داريم و در اين مسايل هم از كشورهاي ديگر چيزي كم نداريم، اما در واقع مي‎دانيم كه بخش هويت ما يك چيز ديگري است، اينها هم براي تفريح، براي تفرج و براي سرگرمي جوانان است.
هيچ ملتي همه مردم او فرهيخته نمي‎شوند همه هم جز طبقات عامه و عوام نمي‎شوند. بايد سررشته را نگه داشت. در عالم مديريت با مسايل يك نوع برخورد مي‎شود و بر عالم فرهنگ يك جور ديگر.
آدمي كه اهل فرهنگ است در حقيقت از ازدحام و كميت هم نمي‎ترسد چراكه مي‎داند حقيقت در جهان بيش از يكي نيست و در واقع كافي است كه شما حقيقت را بيابيد، بعد مي‎توانيد در كوچه ها فرياد بزنيد كه نزد من است. ممكن است دندان شما را هم مثل پيغمبر بشكنند ولي بالاخره يك روزي مي‎آيد كه از اين اقيانوس تا آن اقيانوس پيروان شما مي‎گويند يك روزي يك آدمي در صحراي عربستان پيدا شد كه حقيقت را گفت، دندانش را هم شكستند اما او روي حرفش ايستاد.
انشاءالله كه موفق باشيد.
از بزرگواري شما و از وقتي كه داديد واقعاً متشكريم.
خواهش مي كنم، ما در واقع افتخار مي كنيم كه الآن در كشور ما تعداد قابل توجهي از جوانان ما متوجه مسايل بسيار بنيادي و مسايل هويتي ما شده‎اند و در شاخه هاي مختلف فعاليت مي‎كنند.
عنصر ايراني كافي است كه نسبت به چيزي عزم كند، همانقدر كه عزم و اراده‎اش بر آن قرار گرفت، حتماً تحقق پيدا مي‎كند، بنابراين مطمئن هستيم كه به زودي زود شاهد حركتهاي عميق‎تر و نتايج خيلي عالي‎تر و مترقي‎تر از آنچه تا بحال اتفاق افتاده، خواهيم بود.

پايان

Tuesday, January 13, 2004
 
تاريخ ها را به خاطر داشته باشيم

با تلاش و پيگيری های دوست عزيزمان آقای احمد رضاخواه خوشبختانه تاريخ های گردهمايی های ماه های آينده به قرار زير تعيين گرديده است. اميدواريم اين اطلاع پيشاپيش به هرچه پر بار تر شدن برنامه ها توسط اعضاء کمک رساند. و اما تاريخ ها:
گردهمايی پنجم: 3/10/1382
گردهمايی ششم: 1/ 11/1382
گردهمايی هفتم: 13/12/1382
 
صد و يک سال با صبا به روايت اعضای مرکز




برنامه "صد و يک سال با صبا" به مناسبت بزرگداشت استاد ابوالحسن صبا به مدت سه شب در روزهاي پنجشنبه، جمعه و شنبه مورخ 1، 3، 2 آبان ماه توسط موسسه فرهنگي "آواها و بناها" در فضاي باز عمارت شمس العماره کاخ گلستان برگزار گرديد. در اين برنامه به ياد ماندني گروه "سپهر" مرکز در قسمت اول و استاد داريوش پيرنياکان (عضو شوراي تخصصي مرکز) به همراهي آقاي حميدرضا نوربخش، در قسمت دوم برنامه به اجراي موسيقي دستگاهي ايران پرداختند. قسمت دوم برنامه که به صورت بداهه نوازي و بداهه خواني بود در اين سه شب به ترتيب در آواز ابوعطا، دستگاه سه گاه و آواز بيات زند اجرا گرديد.
در قسمت اول اين برنامه، گروه "سپهر" به اجراي همنوازي و تکنوازي در دستگاه نوا پرداختند.
برنامه اين گروه به شرح زيربود:

1- چهارمضراب نوا ( براساس اجراي استاد ابوالحسن صبا)
2- تکنوازي سه تار، ني و تار
3- تصنيف قديمي" نبود زرخت قسمت ما غير نگاهي..." (بر اساس اجراي استاد عبدالله دوامي)
4- تکنوازي عود، سنتور و کمانچه
5- تصنيف قديمي "به تومشغول بود..." ( بر اساس اجراي رضا قليخان تجريشي)
6- رنگ نوا

اعضاء گروه:
مسعود رستمي ......................سه تار
احسان عابدي ......................ني
حسين سالک .......................کمانچه
بهنام معيريان .......................عود
احمد رضاخواه ......................سنتور
بهاره فياضي .........................تار
آساره شکارچي ....................ضرب
گروه "سپهر" در اين برنامه نواخته های استاد صبا با ساز سه تار را که در تداوم شيوه هاي نوازندگي استادان قديم قرار ميگيرد، الگوي خود قرار داده بود و با تلفيق آنها و آثاري از استادان قديم اين نوع موسيقي، برنامه اي يک دست و زيبا را ارائه کرد که با استقبال فراوان شنوندگان مواجه گرديد.
 
چهارمين گردهمايی اعضا
اعضای مرکز در چهارمين گردهمايی ماهانه خود که پس از قريب به 2 ماه تعويق در چهارشنبه 19 آذر ماه در سالن اجتماعات مرکز برگزار می گردد، همچنان از شنيدن صدای ساز اعضای شورای تخصصي مرکز محروم خواهند بود. اما ميتوانند از ساعت 17 تا 19 شاهد برگزاری برنامه های زير باشند:
- گفتار و نقد سخنرانی آقاي دکتر پرتوي درباره فواصل- توسط: استاد مجيد کياني
- تکنوازي ني بابک مدرسي
- تکنوازي سه تار فريد خردمند
- جلسه پرسش و پاسخ بين استادان و اعضاء مرکز حفظ و پژوهش موسيقي
 
همنوازی و دونوازی در فرهنگسرای نياوران



سالن اصلی بنياد آفرينشهای هنری نياوران در تاريخ های 13 و 14 آذر ماه شاهد برگزاری دو برنامه موسيقی دستگاهی بود که دو تن از اعضای پيوسته مرکز نيز در آن ها شرکت داشتند.
فريد خردمند (عضو پيوسته مرکز) در دونوازی پنجشنبه 13 آذر با صدای ضرب خود سه تار رامين جزايری را همراهی ميکرد. اين برنامه در دو قسمت و شامل اجرای دستگاه های ماهور و شور بود. برنامه روز جمعه 14 آذر که عنوان همنوازی را دارا بود نيز از حضور اعضای مرکز بهره مند بود (فريد خردمند ضرب و وحيد بصام تار). اين برنامه در دو بخش ارائه گرديد. بخش اول خود شامل دو قسمت بود و به طور کلی به تکنوازی تار وحيد بصام (به همراهی ضرب فريد خردمند) در آواز بيات زند و نيز تکنوازی آقای ساسان رسولی در دستگاه راست پنجگاه اختصاص داشت.
بخش دوم که در واقع بخش همنوازی را شامل ميگرديد در دستگاه چهارگاه اجرا شد و شامل قسمت های متنوعی چون بداهه سرايی تار و سنتور، مثنوی خوانی، تصنيف و رنگ بود.

Saturday, January 10, 2004
 
گفتگو با آقاي علي معلم، رياست موسيقي سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران
(قسمت اول)

با عرض سلام و با تشكر از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد، بفرمائيد تصميم تغيير و تحول رخ داده در مركز حفظ و پژوهش موسيقي ايران يا همان حفظ و اشاعه موسيقي سابق از چه زماني و به چه دليلي و يا در واقع با چه هدفي گرفته شد؟

عرض كنم اگر به صورت تاريخچه‎اي خواسته باشم يك توضيح كامل پيرامون سوال شما بدهم بايد بگويم كه در حقيقت پس از انقلاب چه ماجراهايي موسيقي را به چه جوانبي هدايت كرد و اينها يك مقداري ضرورتهاي زماني و مكاني و ايجاب تاريخ بود.
شما فكر بكنيد كه يك ملتي يك مرتبه دچار يك جنگ و بحران همه گير مي شوند. در يك چنين شرايطي قهري است كه از بزم كاسته مي‎شود و به رزم افزوده مي‎شود، از روحيه بزمي كاسته شده به روحيه رزمي اضافه مي شود.
ادبيات
ادبيات يك شأن آن بزمي بودن است، يك شأن آن رزمي بودن ولي در شرايط بحران به طرف رزمي بودن مي رود. من مي خواهم اين نكته را براي آنهايي كه انصاف دارند يادآور شوم كه حوادث عللي را ايجاد مي كنند و فقط قهري و اضطراري و جبري هم نيست بلكه گاهي انتخاب بشر است، يعني ايجاد كردن يك ماجراست و ايجاب كردن ماجراي ديگري است. مثلاً يك نفر ممكن است بگويد در شرايط اندوه بايد مردم را يك نوعي خوشحال كرد و من به اين دليل به موسيقي سبك پرداخته‎ام. يك نفر مي گويد نه، من همدلي كرده‎ام، من با آنها گريستم، آنقدر به مصيبتشان اهميت دادم كه با آنها زانو زدم و گريستم و موسيقي و شعر و نقاشي و فيلم و اثر هنري خودم را هم همينطور و اين بهتر است.
اين يك ايجاب است . ولي به هر حال آنچه كه ايجاد مي شود در اين نوع ايجاب يا آن نوع ايجاب، يك مقدارش قهري است. يعني حوادث يك موجهايي ايجاد مي كند و نهايتاً از بين چند نوع ايجاب يك نوع را انتخاب مي كنيم.
مساله انقلاب وقتي به وجود آمد در حقيقت يك عرصه يا جو فرهنگي به وجود آمد كه شرايط و شالوده و تشكيلات نظام هنري گذشته را يك مرتبه به هم ريخت.
اينها دلايل مختلفي داشت، يكي آنكه انقلاب اصولاً در مقابل بعضي از ارزشهاي گذشته بود يعني آنها را ضد ارزش تلقي مي كرد و بايد با آنها مبارزه مي كرد. ديگر آنكه مردم دچار حوادثي بودند كه عنوان كردن بعضي از مسايل اصولاً خنده آور به نظر مي رسيد و از طرفي يك چيزهاي تازه‎اي ايجاد شد كه بايد به آنها مي پرداخت.
اين قضيه هم بعد از انقلاب تا استقرار پيدا كنيم و مسايل هنري و فرهنگي را بررسي كنيم به وسيله جنگ طولاني شد.
در حقيقت ما در يك حالت كوچ بوده‎ايم. در حالت كوچ چيزي متروك نمي شود، هيچ چيز را كسي دور نمي اندازد ولي مثلاً مي‎بينيد چادرها را جمع مي‎كنند و بارها را در كيسه‎ها و جوالها را پشت اسبها و شتران مي گذارند و عبور مي كنند و تا به سرمنزلي نرسيدند اينها را پائين نمي‎آورند و وقتي هم كه پائين آوردند مدتي طول مي‎كشد تا هر شيئي در جاي خودش قرار بگيرد و اين مساله اي است كه به آرامش نياز دارد كه البته هنوز هم آرامش ما جدي و دايمي نيست چرا كه دنيا در مقابل ماست .
انقلاب ما به عنوان يك پديده جهاني يك بخشي از مشكلات مثل دشمنان نزديك چون عراق و غيره را پشت سر گذاشته است ولي مشكلات عمده و اصلي به جاي خودش باقي است و اين يعني هنوز آرامش اولي ايجاد نشده است.

بنابراين در نوبت بعد مسايلي پيش آمده است كه به آنها هم بايد جداگانه پرداخت و بعد اشياء را چنانكه قبلاً نامگذاري كرده بوديم در جايگاه خودش قرار دهيم .
موسيقي سنتي در ايران يك شأني داشت. موسيقي براي جوانان يك شأني داشت. مارش و موسيقي نظامي يك شأني داشت. موسيقي مقامي و محلي در ايران يك شأني داشت. عرض كنم موسيقي غربي به معني موسيقي علمي و مثلاً در سطح اركستر سمفونيك يك شأني داشت و بالاخره موسيقي سبكي هم كه در واقع مراودات كشورها بود چه بين ما و غرب به عنوان نيروي مسلط به دنيا و چه حتي بين ما و هندوستان و پاكستان و عربستان و تركيه و … كه يك سري مراودات موسيقيايي اين نوعي هميشه بين اينها بوده است و بر روي هم اثر مي گذاشتند.
دو مرتبه ما بايد جايگاههاي اينها را بيابيم، با تعريف و با فلسفه و حكمت و با دانستن اينكه اينكار را براي چه انجام مي دهيم؛ چرا كه عقلاً براي هركاري كه مي كنند بايد دليل داشته باشند.
در مورد همين احياي مجدد آن اداره‎اي كه به عنوان حفظ و اشاعه موسيقي شهرت داشت؛ ما وقتي حوادثي كه در اطراف ماست يعني حوادثي كه به هنر موسيقي مربوط است را بررسي كرديم، ديديم كه شايد نيازمندتر از هر كدام از عناوين موسيقيايي كشور به اين هستيم، اما چرا ؟
همه مي دانند موسيقي رديف ايران و شعر و ادبيات ايران يك پيوند ناگسستني دارند، نه پيوند بلكه اصلاً ذاتشان از جهت جوهـري يك چيز است، زبانشان براي بيان متفاوت است.
يعني در حقيقت همان جوهري كه از آن قصيده و غزل و دوبيتي و رباعي و انواع مسمطات در معاني مختلف از مرثيه گرفته تا مدحيه تا نعت و ؟؟؟ و غزل و… از آن در مي‎آيد؛ همه مسايل موسيقي رديف نيز همين هاست، در ذات همين هاست اما تجلي اش آنجا با كلمه است اينجا با صوت و گاهگاهي هم بلكه در بسياري از موارد اينها چنان در ذات هماهنگ هستند كه در معيت هم حركت مي‎كنند. وجود يكيشان ديگري را معني‎دار تر مي كند.
يعني وقتي با هم هستند هر دو قوي ترند، شعر تاثيرش بيشتر است، پيامش را بهتر مي رساند، زبان به وسيله شعر تقويت مي شود. ايراني در حقيقت حكمت او در زبانش است و در شعرش است و شعرش اگر در كنار موسيقي اش قرار گرفت صد برابر تجلي اش از آنچه كه هست بيشتر مي شود.
بسيار خوب، پس اگر واقعاً اين بخش كه پيرامون تهاجم فرهنگي، خراب شدن زبان و فعاليتهاي شگفتي كه اين طرف و آن طرف انجام مي شود؛ اهميت دارد و ما در مقابل فرهنگستان زبان داريم، دائره المعارفهاي گوناگون تاليف مي كنيم و رشته هاي ادبيات را در دانشگاه تشويق مي كنيم، در واقع همه اينها اگر بحث احساسي‎اش را هم مطرح كنيم مربوط مي شود به شعر و موسيقي.
در حقيقت شعر و موسيقي از همه اينها مي تواند موثرتر واقع شود و تاثير آنها را نيز چندين برابر كند. زبان كشور آن وقت صافي و خوب خواهد شد كه شعر فارسي بماند و شعر فارسي وقتي مي‎ماند كه خواننده موسيقي ما آن را بخواند و آهنگساز موسيقي ما برايش آهنگ بسازد و آهنگهايي را كه گذشتگان ساختند حفظ و صيانت كنيم.
همين حفظ و اشاعه شايد دهها آهنگي كه متعلق به اواخر دوره قاجار بود و خوانندگان مختلف خوانده بودند، احيا كرد. كلام اينها را مرحوم شيدا و يا عارف قزويني، وحيد دستگردي و ملك‎الشعراي بهار سروده بودند. يعني شعراي طراز اول آن دوره كه آثارشان از جهت بيان محتوا و فرهنگ خودي و هويت ايراني بسيار فربه بود.
مثلاً در همين مركز حفظ و اشاعه ترانه‎اي قديمي كه سالها پيش خانمي خوانده و شعر آن از ايرج ميرزا بود كه ؛ « عاشقي محنت بسيار كشيد تا لب دجله به معشوقه رسيد » از زبان خواننده‎اي كه نام نمي‎بريم، خوانده شد و در واقع احيا شد. اين قطعه تا ابد وقتي شنيده مي‎شود مؤيد زبان فارسي است. مؤيد همان زباني است كه مولانا به آن شعر گفته است و قرآن دوم كتاب اوست. مؤيد همان زباني است كه حافظ به آن شعر گفته و مي گويد؛ « هر چه دارم همه از دولت قرآن دارم» يعني اصلاً اين فرهنگ موجود با پشتوانه هاي حقيقي و اصيلش به اين بستگي دارد كه ما تا چه حد پيوند موسيقي و شعر را با هم حفظ كنيم . پس از انقلاب به دلايلي كه پيش از اين عرض كردم تا حدودي ما اين فرصت را از دست داديم. از طرف ديگر اساتيدي كه حتي در همان دوره كار مي‎كردند به سنين پيري رسيده بودند. آقاي عبادي پير بود آقاي برومند به انقلاب نرسيد و از دست رفت.
يعني هر چه استاد طراز اول در اين فن مي‎بينيد در واقع آنها پايان كارشان بود. البته عده اي هم هستند اما مثلاً آقاي كسايي به ما ميراث رسيده است اما امروزه در واقع معبدي است براي
ني ولي ديگر نمي‎تواند بيايد فعاليت كند. او مي تواند راهنمايي كند، كارها اصلاح كند و از اين قبيل كارها.
نسل بعدي هم كه تربيت شده بودند در واقع هنوز آنقدر استوار نبودند و اين سالها به مساله لطمه زد.
در شرايط بعدي ما بسياري از شاگردهاي متعصب آن دوره را داشتيم كه بعد از مدتي حالا به دليل آنكه به شكل مسافرت يا اقامت به غرب رفتند و يا طي حوادثي كه در ايران به وجود آمد، يك مرتبه مرامشان عوض شد.
در زمينه موسيقي سنتي مي‎فرماييد؟
بله، اينها متعصب بودند و دلشان مي‎خواست اين موسيقي را حفظ كنند و كارهاي عالي انجام مي‎دادند، روي خواننده تعصب داشتند كه خواننده موسيقي ايراني بايد قابليتش چه و چه و چه باشد. چرا كه مي دانيد در موسيقي پاپ خواننده قابليت آنچناني نمي‎خواهد، اما در موسيقي سنتي خواننده اگر صدايش تحرير نداشته باشد حالا هر چقدر هم شيرين و خوب باشد به درد نمي‎خورد. اگر صدا شش دانگ نباشد به درد نمي‎خورد. بسياري از گوشه ها و بسياري از آوازها آنقدر دشوار و مشكل است كه احتياج به صداي پرورده دارد. يعني هم از لحاظ طبيعت بايد سنگ تمام گذاشته شده باشد و هم از جهت آموزش تا بتواند از عهده برآيد.
اما ديديم همانهايي كه در حفظ و اشاعه تربيت شده بودند وقتي به غرب رفتند يك مرتبه خودشان با يك صدايي كه اگر ديگري مي‎خواند، اينها مي گفتند انكرالاصوات و در موسيقي سنتي قبول نداشتند، نوار درآوردند و ما فهميديم كه مرامشان عوض شده است. اينها در واقع به موسيقي سنتي به آن چشمي كه در گذشته نگاه مي‎كردند، نگاه نمي‎كردند. در سلسله بزرگان اين فن به نظر من يك نفر باقيمانده بود كه به افكار خودش و به مسايل موسيقي قديم و موسيقي سنتي با يك نوع نگرش خاص، بسيار اهميت مي داد. يك نگرشي كه ظاهراً متعصبانه به نظر مي‎رسد، اما اگر فكر كنيم مي‎بينيم كه آن كسي كه از يك گوهري مثل الماس نگهباني مي‎كند حق دارد كه مقداري سختگير باشد.
براي آنكه مي‎داند آن چيزي كه او دارد حفظ مي‎كند خيلي با ارزش است و نمي‎شود آن را با يك شيشه عوض كرد. ممكن است شيشه را نوعي تراش بدهيم كه شباهتي هم به الماس برساند، اما الماس نيست.
يك نفر اين غيرت را نگاه داشته بود و به تنهايي تعليم مي داد. اين طرف و آن طرف كشور با سرمايه خودش سفر مي‎كرد، عده اي شاگرد تربيت مي‎كرد. اين آقا، كياني، بود. ما به همين خاطر از ايشان خواهش كرديم كه بيايد تا هم اين روحيه را يك مقداري تقويت كند و هم ارزشهاي گذشته اگر هم مي‎خواهد تغيير كند به وسيله كسي تغيير كند كه مساله را تأييد كرده باشد.

پايان قسمت اول


 
هشتمين جشنواره موسيقي جهان در اسپانيا



هشتمين جشنواره موسيقي جهان كه با عنوان خاص خود VIII Festival de Músiques del Món خوانده مي شود از تاريخ 3 تا 26 اكتبر در شهر بارسلوناي اسپانيا برگزار ميگردد. در اين جشنواره كه نوازندگاني از كشورهاي ايران، كره، فلسطين، كردستان، تونس، مالي، تبت، آنگولا و پرتقال در آن شركت دارند، استاد مجيد كياني (مدير محترم مركز) در روز پنجم اكتبر به اجراي برنامه پرداختند. لازم به ذكر است كه بنياد فرهنگي Fundació La Caixa كنسرت ديگري نيز در شهر Taragona و در تاريخ چهارم اكتبر براي استاد ترتيب داده بود. گاهان اميدوار است بتواند جزئيات بيشتري از خبر را در شماره هاي آينده به اطلاع اعضاي محترم برساند.


 
تاريخچه مرکز در فصل نامه ماهور
عين الله مسيب زاده در شماره اخير فصل نامه ماهور (تابستان 1382) در مقاله اي به بررسي تاريخچه مرکز پرداخته است که مطمئنا براي اعضا قابل توجه خواهد بود. يکي از قسمت هاي درخور توجه اين مقاله بخشي است که به وضعيت کنوني مرکز مي پردازد. در اين قسمت مؤلف مقاله که منبع خبري خود را مشخص نکرده است ذکر مي کند که در حال حاضر فعاليتي در بخش پژوهش صورت نمي گيرد و اين نکته البته با فعاليت هايي که به خصوص در زمينه نوازندگي و پژوهش هاي عملي در حال حاضر صورت مي گيرد در تضاد است. اما از سويي نيز مقاله اين خبر مسرت بخش را به اطلاع مي رساند که تعداد 2700 صفحه قديمي براي مرکز خريداري شده است، هرچندکه شايد بهتر بود اعضا اين خبر را قبل از هر نشريه و منبع ديگري از خود مرکز مي شنيدند.
 
سومين گردهمايی اعضا
اعضای مرکز در سومين گردهمايی ماهانه خود هرچند با تأسف بسيار از ساز هيچ يک از استادان محترم بهره مند نمی گردند اما به هر روی شاهد برنامه های زير خواهند بود:

ارائه پژوهشي در زمينه فواصل موسيقي: دکتر روح الله پرتوي
با همکاري :
سيامک آقايي سنتور
سهيل امين زاده تار
احمد محمودزاده گيتار
تکنوازي سنتور نعمت الله قنبري

 

 
 
بايگاني خبرها

 
  مركز حفظ و پژوهش موسيقي ايراني : تهران،خيابان استاد نجات الهي(ويلا)، جنب بانك انتقال خون، كوچه صارمي  

Home